از نجوم این سخن نمیگویم بلکه از سر یار می بینم
از سلاطین و گردش دوران یک به یک را سوار می بینم
هریکی را به مثل ذره ی نور پرتویی اشکار می بینم
بعد از ال و ائمه ی اطهار دیگری سوار می بینم
از پس شاهی وهمه اینها چند سلطان به کار می بینم
از بزرگی و رافت ایشان صفوی برقرار میبینم
چند سلطان زنسل او پیدا همه را برقرار می بینم
صفوی پادشاه اخر یک حسینی به کار میبینم
از بخارا ، هرات و بلخ و سرخس لشکری بیشمار می بینم
باز بعد از خرابی ایشان ساربانی به کار میبینم
نادری در جهان شود پیدا قامتش استوار میبینم
بیست و شش سال پادشاهی او تا بگردون غبار می بینم
اخر عهد نوجوانی او قتل او اشکار میبینم
بعد از ان دیگری فنا گردد شاه دیگری بکار میبینم
ناگهان شخصی از توابع لر حاکم کام کار میبینم
هست شاه وکیل خوانندش کمترین هوشیار میبینم
پادشاهی کند چو بیست و دو سال کارش اخر بزار میبینم
بعد از ان لر ، لر دگر اید ظالم و نابکار میبینم
سکه از نو زند چو بر رخ زر درهمش کم عیار میبینم