ای دو صد لعنت بر این تزویر دل
من بمیرم از چنین رویی خجل
ای همیشه هان سخن دانی تو کن
ورنه خاموشم چو سنگی همچو گل
می خواستم یک شعر بگم دیدم مولانا یکی گفته هرچند کار نیکو کردن از پر کردن است اما بعد....
همیشه شعر تقدیم میکنم به تو
مرده بدم زنده شدم ، گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
...............................
بی همگان بسر شود، بی تو بسر نمیشود داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی شود
دیدهء عقل مست تو، چرخهء چرخ پست تو گوش طرب به دست تو، بی تو بسر نمی شود
خمر و خمار من توئی، باغ و بــهار من توئی خواب و قرار من توئی، بی تو بسر نمی شود
جان ز تو نوش می کند، دل زتو جوش می کند عقل خروش می کند، بی تو بسر نمی شود
جاه و جلال من توئی، ملکت و مال من توئی آب زلال من توئی، بی تو بسر نمی شود
بی تو اگر بسر شدی، زیر جهان زبر شدی باغ ارم سقر شدی، بی تو بسر نمی شود
دل بنهند بر کنی، توبه کنند بشکنی این همه خود تو می کنی، بی تو بسر نمی شود
گاه سوی وفا روی، گاه سوی جفا روی آن منی کجا روی، بی تو بسر نمی شود
خواب مرا ببسته ای، نقش مرا بشسته ای وز همه ام گسسته ای، بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم،بی تو نه مردگی خوشم سر زغم تو چون کشم، بی تو بسر نمی شودم
اینم اخرش که از خودمه
من که خمار روی تو مست لقای روح تو دست دلم به سوی تو بی تو به سر نمی شود
بی تو همیشه ی دلم گر به بهشت میروم اتش دوزخم برند بی تو به سر نمی شود
تولد گشتی و مسرور گردم سرورم بر جهان مکتوب کردم
کتابت کرده ام تاریخ جانم زنورت گشته ام تیرم چو گرمم
خدا راشکر ان رحمت کنم باز که گشتم در خیالت غرق پرواز
ز ان روز خجسته باز گویم همیشه جان من تبریک گویم
منو بگیر
ی وقتی نیوفتم از چشمات
قطر اشکی سرمه کردم چشم تو
من بمریم کاش میمردم چشم تو
چشم زیبایت ز اشکم تیره شد
ای همیشه اشک تو هرگز نبینم چشم تو
گیر
گشته ام عاشق تو میدانی دلی
عشق پاک ان جمال بی کسی
ای تو ذاتت سیدی جانان من
ای همیشه عاشق روی دلم جان منی