رویم به سیاهی زغال است
دستم به رخ شام ایال است
چشمم نتوان چشمه ی ماهت
روحم به کبودی کلال است
چشمان تو را همیشه ی من
اشکم به رخت رود زلال است
کلال : (اِ) میان سر...
رویم به سیاهی زغال است
دستم به رخ شام ایال است
چشمم نتوان چشمه ی ماهت
روحم به کبودی کلال است
چشمان تو را همیشه ی من
اشکم به رخت رود زلال است
کلال : (اِ) میان سر...
من ناتوان فقیرم دستم تهی کویرم
بی عرضه و دنی ام عبد ذلیل اویم
من مدعی عشقم لیکن هنر ندارم
کاشان که جان من تو پرورده ی فهیمم
یک نظم بی نظیر است عظم شکست روحم
نفس و گناه و سرکش شیطان پرست بی چشم
باید دعا نمایی تا گرد چشمه سابم
دیو سیاه و خود را سیمین سلاح بی کشم
کشم : (ع اِ) نقص
تو را دیدم به وقت بازی گل
شدم مجنون وبی دل همچو بلبل
سر زلف سیاهت مست مستم
دو خال چشم تو گویی دو سنبل
همیشه این غزل باقیست جانم
بخوان تا من بخوانم جان بی قل
شوی پیروز و فیروز و فرحمند
ز این درست بگیری عاشقی پند
مدیر ی بر دل و فرمان فرجام
همیشه فاخری شیرین من قند
به غم زندان من زنجیر شبها
نگاه عاشق و مست و غزلها
سر تیغ نگار و نار نی ها
نباشد بی وفا جانم فهیما
مغزم جمود فکری شورم شکر نشسته
دستم فتاده از عیش حالم گرفته خسته
پایم به خاک و قلبم بی واسته گناه است
جانا همیشه دستی تا جان رها و رسته
ضرب زمان به ضربی موج غمان به شرحی
قلبم فتاده جامی از شوکران تلخی
خنجر به سینه ی من همچون نیاز ابی
تا اتش همیشه سوزد به جان سردی
عاشق شدم به زلفی سر چشمه اش به عرش است
حبل متین هستی دام بلا به فرش است
ای وای من ضعیفم طاقت ندارم این درد
از دوریش بمیرم این جان من به کش است
درگیر خود زمانم پتک زمان شمارم
جز من دگر نداند ساعت به اختشاش است
جانا همیشه ی من بی تو چه مرده بیشم
رفتی نظر نکردی روحم به اتش اش است